بازم دیر کردم
سلام به پسر مهربون خودم که تموم زندگيه مامان و بابايي
!
توپوليه من قند عسليه من دوست داريم خيلي خيلي خيلي ده روزي
ميشه که سرما خوردي عسييسم هفته ي اول مهر بعد شب ماه
گردت که بابابزرگ گماني اينا اومده بودن پيشمون و ژله ي رنگين
کمانيه مامان که واسه ماه گردت درست کرده بودم خوشگل نگرفته
بود و ما هم عکس نگرفتيم صبح فرداش رفتيم برات خريد لباس ، واي
واي از اين گروني خدا بداد برسه دعا ميکنم وقتي که اين نوشته ها رو
ميخوني ديگه خبري از گروني ها و تحريم ها و تضاد طبقاتيه اين دوره
نباشه و تويه جامعه ي نرمال زندگي کني پسر عزيزم عصرهمون روز
هم رفتيم مطب دکتر واسه چکاب که وزنت 8 کيلو بود و همه چيز شکر
خدا خوب خوب بودو مهموني خونه ي عمه جون که اونجا شما سرما
خوردي يه سه روزي خونه ي عمه جون بوديم و بعد دو روز خونه ي
خاله معصي و يه شام خونه دايي خيري و شام آخر خونه ي عزيز جون
که تقريبا همه جمع بوديم و بعد با دايي صفر اينا اومديم خونه و از روز
بعدش من و بابا جون هم مثل شما سرما خورديم و هنوز من و
پسرنازم خوب خوب نشديم همون روز که ما اومديم خونه دايي جون ا
ومده بود کيسم آخه خاله جون رفته بود تهران و خاله جون رو آورد
رسوند و ما چون ميخواستم ببرمت دکتر نرفتيم کيسم و دايي خيلي ا
زم دلخور شد الهي ....... آخه اونروز دکتر هم نبردمت چو ن يکم بهتر
بودي اما روز بعدتر مجبور شدم ببرمت که خاله جون اومد و با هم برديم
الان که اينا رو مينويسم پسر خوبم خوابيدي اين مدت مامان حسابي
بهم فشار اومد از يطرف سرما خوردگيه جگر گوشه ام و از طرف ديگه
خودم و چون نميتونستم ا ستراحت کنم اذيت شدم و احساس خستگيه
شديدي دارم اين روزا چش سياه من خيلي پيشرفت کردي و ديگه توي
صداهايي که از خودت در مياري ميشه بابا رو ميگي و عاشق نگاه
کردن تلوزيون هستي البته اگه از برنامه ا خوشت بياد که انوقت بمپ
هم بترکه پلک نميزني منم کمال استفاده رواز اين عشقت ميکنم و
موقع آشپزي برات بي بي انيشتين ميزارم و به کارن ميرسم جديدا هم
توي روروئک بيشتر ميموني و حسابي کنجکاوي ميکني عشق مامان
راستي خبر خبر
پسرم ديگه غذاي کمکي رو شروع کرديم و تا الان از
پوره ي هويج خيلي خوشت مياد لثه هاتم بيشتر ميخارن و الان جاي
در اومدن دندوناي کوچولوت معلوم شده نانازيه من خبر بد اينکه
مجبورم بهت قطره آهن بدم و تو هم بيشترش رو تف ميکني بيرون
معظلي شده!برام اين قطره ي بد مزه اگه خدا بخواد امروز يا فردا
ميريم خونه ي مامان جونم خاله جون که دانشگاش شروع شده زياد
نميتونه بياد اينجا و مامان از اين موضوع ناراحتم ولي خب از اينکه داره
پيشرفت ميکنه خدارو شکر ميکنم الهي که مامان همیشه شاهد
پيشرفت هاي پسر گلم باشم
دوستت داریم نهایت عشقمون
خدایا هزاران بار شکرشکر