دیگه خیلی نزدیکیما!!!
سلام پسر خوشگل و نازم این روزای گرم شدن ابری و گرم مثل حال مامان که هر لحظه ممکنه تو بدنیا بیای هوا هم انگاری هر لحظه ممکنه بارون بباره ! آخه یه تلنگر حسابی بهمون زدی و گوشمون رو تکون دادی ماجرا اینه که بعد مهمونیه خونه ی عمه جونت که با بابایی رفته بودیم شنبه اش رفتیم دکتر کاملا حالم خوب بود اما صبح یکشنبه با یه حال عجیب بیدار شدم و کیسه آبم نشت میکرد رفتیم بیمارستان و تا ظهر اونجا بودیم و منتظر جواب دکتر که بهمون گفت: همه چی خوبه و باید استراحت کنم. بابایی و خاله جون و ...