دیگه خیلی نزدیکیما!!!
سلام پسر خوشگل و نازم
این روزای گرم شدن ابری و گرم مثل حال مامان که هر لحظه ممکنه تو بدنیا بیای هوا هم انگاری
هر لحظه ممکنه بارون بباره !
آخه یه تلنگر حسابی بهمون زدی و گوشمون رو تکون دادی ماجرا اینه که بعد مهمونیه
خونه ی عمه جونت که با بابایی رفته بودیم شنبه اش رفتیم دکتر کاملا حالم خوب بود اما
صبح یکشنبه با یه حال عجیب بیدار شدم و کیسه آبم نشت میکرد رفتیم بیمارستان
و تا ظهر اونجا بودیم و منتظر جواب دکتر که بهمون گفت:
همه چی خوبه و باید استراحت کنم.
بابایی و خاله جون و مامانی دوست داشتن تو اونروز بیای اما من دوست نداشتم و دلم
میخواست سر موقع بیای نه زودتر یجورایی هول شده بودم از اون روز مامان جونت در
حال استراحته و همیشه انگاری اون اتفاق داره تکرار میشه بهر حال همه ی این سختیا
تموم میشن و اومدن تو همه چیز رو جبران میکنه گلم .
آرسام نازم این روزا تکونا و چرخیدنات
خیلی باحال تر شده بخصوص وقتی که صدات
میزنیم و با یه تکونی جواب میدی، عاشقتیییییییییییییم!
پسر عزییییییییزم ، نفسم، عشقم دوست دارییییییییم!
خدای خووووبم از اینهمه محبتت ممنووووووووووووونیم!