آرسامآرسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

آرسام نهایت عشق Arsam Gamani cholabi

کلاس اولی خونه نشینم ، از دست کرونااا!

تغییرات بزرگ

پسر گلم ما بعد 8 سال زندگی در ساختمان توحید از اونجا به ساختمان سبز اومدیم  وقتی اولین بار اومدیم تو کوچه  روی دیوار مدرسه ی کنار ساختمون گل و بلبل نقاشی شده رو که دیدی گفتی اینجا که محله ی گل و بلبله !!!!! بیاد برنامه محله گل و بلبل عمو پورنگ و همچنان هم میگی ما محله گل و بلبل هستیم ساختمان توحید خونه ای بود  که کلی خاطرات قشنگ ازش داریم اولین های زیادی رو اونجا تجربه کردیم اولین لبخندت اولین حروفی که گفتی و اولین قدمهات و اولین ....! بهر حال مسیر زندگیمون اینطور تغییر کرد که اونجارو بفروشیم و الان اینجاییم و خیلی خوشحالیم مثل همونجا. 4 اسفند 95به کمک دایی جون و زندایی و خاله جون و شوهر خاله و مامانی اثا...
30 فروردين 1396

عید اومد بهار اومد عروووس اومد

سلام پسر خوشگل خودم خوبی دماغت چاقه؟ عزیزم عید 95 هم شد قبل سال تحویل یروز زودتر رفتیم کیسم و آماده شدیم برا استقبال از   دایی جون طلا و زنداییه عزیزت که برا بار اول با هم میان خونه مامانی قضیه از این قرار بود که قرار شد گوسفند سر بزنیم  و چون شما حسابی دلت سوخته بود خاله جون بردت بیرون در تا صحنه کشتنش رو نبینی و ندیدی خلاصه با اینکه من اصلا خوشم نمیاد از اینکار اما قربونی کردیم و با کلی دردسر و سختی تمیزش کردیم و من کلا دستم داغون شد سر درست کردنش توی عید هم خاله ناهید اینا اومدن و کلی خوش گذروندیم کلی دیدو بازدید و سیزده بدر هم چولاب و خونه عمه ج...
30 فروردين 1395

نوروز 94

  پسر طلای من و ماهیه عید 94 که کلی سر خرییدنش خاطره ساختی قضیه این بود که با مامانی رفته بودیم دکتر واسه معاینه چشمش که عمل کرده بود نزدیکای سال تحویل که هر جایی رو نگاه میکنه پر از ماهیه عید و سبزه و تزیینات سفره ی سال تحویله، قدم زنون میومدیم که تاکسی های گلباغ رو سوار شیم هنوز پیاده راه فرهنگی درست نشده بود و شهرداری سبک قدیمش بود و کلی دست فروش همه جا بساط داشتن  رسیدیم به مغازه ای که اون هم حسابی ماهیهایکوجولوی نازش رو تبلیغ میکرد و و شما وایسادی تماشاشون کردی بایکم که نگاشون کردی گفتی میخوام منم برات توضیح دادم که از اینجا بخریم تا خو...
30 فروردين 1394

عید اومد بهار اومد

سلام یه سلام به زیباییه بهار به گل پسر نازم که اولین تجربه ی      عیدش پر از خاطره شد لحظه سال تحویل خونه ی بابابزرگ بودیم و روز     بعدش رفتیم سر خاک مامان گلی(مامان بابا جون) و ناهار هم طبق   معمول هر سال خونه ی بابابزرگ جون (بابابزرگ بابا جون) و شب هم   خونه ی مامانی جون بودیم کلی با مهمونامون که خاله ناهید و   خانوادش و خاله فریده اینا بودن بهمون خوش گذشت فقط عروسیه   پسر خاه ی مامان شما خیلی خوشحال نبودی و منم بهم خوش   نگذشت  یه اتفاق بد دیگه هم چپ کردن ماشین دایی جون بود که   شکر...
26 فروردين 1393
1