مامانه خسته!
سلام عشقم جونم نانازیه گلم!
دیروز و امروز مامان حال نداشت چون شب قبلش مهمون
داشتیم خیلی خنده دار بود خاله آتیه عمو سبحانت نگفته
بود شام میان ما شاممون رو با بابایزرگت اینا خورده
بودیم که اونا رسیدن و حالا اونا گشنه نشستن منتظر غذا
تا اینکه پرسیدیم و معلوم شد بله مهمونامون شام اومدن
من که نمیتونستم کار کنم خودشون با کمک مهری خانوم
واویشکا درست کردن و خوردن اولش خیلی ناراحت بودم اما
در کل خاطره ی جالبی بود و اون شب هم تموم شد و ما
موندیم و یه آشپزخونه ی بهم ریخته و کلی تمیز
کاری..................!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی