سلااااااام
سلام پسر طلا قند عسل جیگر مامان! بالاخره باز اومدم تا برات از روزهای قشنگ با تو بودن بنویسم و بگم دوووووووووووووووست دارم نفسم! هنرمند مامان پسر طلای من کلی نقاشی بلدی ...
دایی جون مبارکه
سلام سلام دومادیه دایی جون طلا مبارکه الهی دومادیه خودت عشقم رفتیم نامزدشون کردیم البته اول خواستگاری و بعد نامزدی تو یک شب دی ماه خیلی خوش گذشت کلا چون عروووس خانوم دختر خالمونه حسابی حال داد اینم عکسای عقد دایی جون عزیز و زنداییه گل ...
عسکولانه
بعد یه پیاده رویه خوب خیلی ام میچسبه مگه چیه !؟میدونم ضرر داره خب ضرر گاهی خیلی کم ضرر نداره که خب خخخ! ...
عسکولانه
آرسام من خیلی بابابزرگ رو دوست داری و جالبه که صداش میزنی بابابزرگ چاای! قصه از این قراره که بابابزرگ جون از وقتی فینگیلی بودی باهات بازی میکرد میگفت چااااای همون دالی بازیه خودمون و اینجوری شد که شما هم اسمش رو گذاشتی بابابزرگ چااای! خخخ ...
خاطره های قشنگ
پاییز و برگ ریز و کیسم زیبا و مامانی پسری و مامانی در حال جارو کردن برگای رنگ رنگ پاییزی اینجا جاییه که از وقتیکه یادمه بردمت بیرون رفتیم اینجا و واسه کبوتراش دونه ریختی مثل خیلیای دیگه یه میدون کوچیک تو شهرک بهشتی روبروی مدرسه ی کوثر ژستای بانمک پسریه قند عسلم تو حیاط خونمون ...
محرم بود
ایام محرم بود و ما همراه دایی صفر اینا رفتیم جیر کیسم خونه ی مامان زندایی جون تا دسته ی عزاداری از مسجد برسه و ما هم بهش ملحق بشیم بریم بقعه ی آقا سید قاسم چولاب! ...
دوستانه
آرسامarsam پسر طلای منی آرسام عشق منی آرسام نفس منی آرسام زندگیمی :شعری که همیشه برات میخونم کیف میکنی---------- یه پسر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشگلی تا نداره به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم ...... آیا بدم آیا ندم ؟! که شما هم میگی نه نده نه نده------شعر دیگه ای هم هست که دوستشون داری: 1 آرامی دارم 2 دوستش میدارم 3سپاسگذارم 4 چاره ندارم 5 پنجره بسته 6 شیشه شکسته 7 هفت تیر بدستم 8هشت دفعه گفتم 9نوکرت بنده 10 چرا نمیخنده چرا نمیخنده! که قاه قاه میزنی زیر خنده---- دیگه شعر پتم سو پتم سو آرسام بوشو سر کوه...
بدبیارانه ها
آرسام Arsam پسر عزیزم سلام قربون چشای نااازت بشم من! اینجا عروسیه دختر خاله ریحانه است و شما از دوروز قبلش مریض شدی بدجور هم مریض شدی طوری که شب قبلش هنابندونش نرفتیم و عروسیشم اصلا حال نداشتیو کلا با بابا جونت بیرون جشن تو راه پله ها سر کردیم و فقط آخرش که خوابیدی تونستیم تو جشن باشیم فدای چشای نازن بشم که بدجور تب داشتی آخرای تابستون من و شما همراه خاله میترا و مهربد و باباش رفتیم کرج تو راه از دیدن کوه کلی ذوق زده بودی و مدام میگفتی بریم بالای کوه سر بخوریم بیایم پایین! خونه خاله میترا شب نموندیم چون شما زحمت کشیدی و سر اسباب بازی مهربد جون رو هو...
مردااد 94
آرسام Arsam اینم از تاب تابی که دایی جونت برات درست کرده بود وقتی هنوز خیلی کوچیکتر بودی اینجا هم خونه ی مامانی راستی به بابابزرگ بابای خودم میگی بابا بزرگ چاای داستانش اینه که بابابزرگ از وقتی کوچولو بودی باهات قایم باشک بازی میکرد میگفت چاایییییی بجای داللی! آرسام گلم با یه آب تنی دایی جون پز حسابی کیف کردی و خنک شدی ...