تولدت مبااااارک
آرسام Arsam
سلام پسرم قند عسلم، عشقم!
واااای که مامان و بابا چقده عاشقتیم،میمیریم برات!
اونروز که ورزش هام رو انجام میدادم اصلا فکر نمیکردم که شنبه هفتم اردیبهشت
زیباترین روز زندگیمون بشه
وقتی علامت دادی که میای مامان رفتم حموم و آماده رفتن شدم بابا و خاله جون
هم ناهارشون ر و خوردن و بعد راهیه بیمارستان ولیعصر شدیم وقتی ماما گفت:
باید عمل بشم خیلی ناراحت شدم و واسه
اینکه تو آسیب نبینی راضی شدم تا تو رو با عمل بدنیا بیارن آخه جفت جلوتر از
خودت بود پسرم.
بالاخره رفتم اتاق عمل مامان تمام مراحل عمل رو میدیدم و چه کیفی داشت اون لحظه که
صدای گریه نازت رو شنیدم وقتی صدات رو شنیدم دلم زیر و رو شد
و اونوقت که صورت پف کردت رو دیدم که دنیا مال من
شد
تموم لحظه هایی که بخیه میزدن رو شمردم تا تورو باز ببینم
خوشحالیه همه بعد دیدنت چقدر شیرین بود دایی جون بااینکه صبح برگشته
بود تهران اما راه افتاد و اومد تا تو رو ببینه
معلومه خیلی دوست داره اصلا همه خیلی دوست دارن توی این ده روز
مامان زیاد درد کشیدم
اما دیدن صورت مثل ماهت همه رو از یادم میبرد.
آرسام جونم الهی غم نبینی و همیشه سلامت باشی
دوووووووووووووووووووووووست دارییییییییم
خدای خوبم ممنون از اینهمه محبتت!