بالاااخره سال 97 هم اومد
سلام آرسامم! پسر دوست داشتیه مامان، مهربونم! سال 97 اومد و به انتهای اردیبهشت رسیدیم قبل تحویل سال جدید یه اتفاق بد مارو شکه کرد خونه ی مامانی بودیم همراه دایی جون و زندایی که متاسفانه شما پات گیر کرد و پرت شدی سمت میز پذیرایی و دماغت ضربه ی بدی خورد باز خدارو شکرمن کمی اینطرف تر داشتم سیب زمینی خورد میکردم اگه روی چاقو میافتادی و .....! بهر حال سال نود و هفت اومد و ما بعدش بردیمت اورژانس که خوشبختانه گفت مو برداشته و باید ورمش کم بشه ببریمت متخصص و بعد تعطیلات که بردمت همه چیز خوب بود روز بعد سال تحویل همراه دایی جون اینا و پسر عموم رامین و همسرش و خاله جون اینا رفتیم میراث روستایی گیلا...