ای داد از ناخوشی
عمو مجید و خاله زینب و محمد یوسف که اومدن مریض بودی با اینحال قرار گذاشتن آقایون که روز بعدش بریم ارتفاعات ماسال و چون شما تا صبح تب داشی با اینکه همه وسیله هامون هم جمع کرده بودیم من مخالفت کردم و رفتیم سقالکسار و موزه میراث روستایی هوا خیلی گرم بود و عذاب آور چون اضطراب تورو داشتم عشقم زود برگشتیم بردمت دکتر و گفت بستری که بیمارستان قبول نکرد کلی گریه کردم چقدر غصه خوردم تجربه بدی بود اما یاد گرفتم قوی تر باشم و صبورتر بعدش دوباره دکتر دارو داد و خدارو شکر ریه هات خوب شدن ...