آرسامآرسام، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

آرسام نهایت عشق Arsam Gamani cholabi

کلاس اولی خونه نشینم ، از دست کرونااا!

عسکولانه

آرسام من خیلی بابابزرگ رو دوست داری و جالبه که صداش میزنی بابابزرگ چاای! قصه از این قراره که بابابزرگ جون از وقتی فینگیلی بودی باهات بازی میکرد میگفت چااااای همون دالی بازیه خودمون و اینجوری شد که شما هم اسمش رو گذاشتی بابابزرگ چااای! خخخ   ...
30 دی 1394

خاطره های قشنگ

  پاییز و برگ ریز و کیسم زیبا و مامانی پسری و مامانی در حال جارو کردن برگای رنگ رنگ پاییزی اینجا جاییه که از وقتیکه یادمه بردمت بیرون رفتیم اینجا و واسه کبوتراش دونه ریختی مثل خیلیای دیگه یه میدون کوچیک تو شهرک بهشتی روبروی مدرسه ی کوثر ژستای بانمک پسریه قند عسلم تو حیاط خونمون ...
30 آذر 1394

محرم بود

ایام محرم بود و ما همراه دایی صفر اینا رفتیم  جیر کیسم خونه ی مامان زندایی جون تا دسته ی عزاداری از مسجد برسه و ما هم بهش ملحق بشیم بریم بقعه ی آقا سید قاسم چولاب! ...
30 آبان 1394

دوستانه

آرسامarsam پسر طلای منی آرسام عشق منی   آرسام نفس منی  آرسام  زندگیمی :شعری که همیشه برات میخونم کیف میکنی---------- یه پسر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشگلی تا نداره به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم ...... آیا بدم آیا ندم ؟!  که شما هم میگی نه نده نه نده------شعر دیگه ای هم هست که دوستشون داری: 1 آرامی دارم 2 دوستش میدارم 3سپاسگذارم 4 چاره ندارم 5 پنجره بسته 6 شیشه شکسته 7 هفت تیر بدستم 8هشت دفعه گفتم 9نوکرت بنده  10 چرا نمیخنده چرا نمیخنده! که قاه قاه میزنی زیر خنده---- دیگه شعر پتم سو پتم سو آرسام بوشو سر کوه...
30 مهر 1394

بدبیارانه ها

آرسام Arsam پسر عزیزم سلام قربون چشای نااازت بشم من! اینجا عروسیه دختر خاله ریحانه است و شما از دوروز قبلش مریض شدی بدجور هم مریض شدی طوری که شب قبلش هنابندونش نرفتیم و عروسیشم اصلا حال نداشتیو کلا با بابا جونت بیرون جشن تو راه پله ها سر کردیم و فقط آخرش که خوابیدی تونستیم تو جشن باشیم فدای چشای نازن بشم که بدجور تب داشتی آخرای تابستون من و شما همراه خاله میترا و مهربد و باباش رفتیم کرج تو راه از دیدن کوه کلی ذوق زده بودی و مدام میگفتی بریم بالای کوه سر بخوریم بیایم پایین! خونه خاله میترا شب نموندیم چون شما زحمت کشیدی و سر اسباب بازی مهربد جون رو هو...
30 شهريور 1394

مردااد 94

آرسام Arsam اینم از تاب تابی که دایی جونت برات درست کرده بود وقتی هنوز خیلی کوچیکتر بودی   اینجا هم خونه ی مامانی راستی به بابابزرگ بابای خودم میگی بابا بزرگ چاای داستانش اینه که بابابزرگ از وقتی کوچولو بودی باهات قایم باشک بازی میکرد میگفت چاایییییی بجای داللی!   آرسام گلم با یه آب تنی دایی جون پز حسابی کیف کردی و خنک شدی   ...
1 مرداد 1394

تیر 94

آرسام Arsam تیر 94 قربون دل مهربووونت کلا به عروسکات خیلی علااااااقه داری یموقع هایی که مامان فینگیلی میشم و یکم فقط یکم عصبانی میشم و الهی بمیرم گریت میگیره یکیشونو مخصوصا کاکلی و ببری رو صدا میزنی که ببرییییییی کجاااای! یا کاکلی کجاییییی! بعد گریه هم میای میگی مامان ببخشید معذرت میخوام حالا خوشحال باش مهربون شو اینم حموم بازیت پسر طلا سالگرد ازدواجمون با کیک مامان پزونی arsam پسر گلم یروز خوب و قشنگ که با خاله زینب و عمو مجید و محمد یوسف دوستای گلمون رفتیم سیاهک...
1 تير 1394

اونوقتا که خاله جون همش مال من بود

سلام پسرم همه ی زندگیم عشقم! دوست دارم پسر طلای من اونروزایی که خاله جون وقت بیشتری داشت همش واسه خودت بود خیلی خوش خوشانت میشد  کلی وقتا رو همراش میرفتی پارک و دد اما الان که دیگه زندگیه مستقل و مشترکش  شروع شده و همچنین کارش هم هست خیلی کم وقت میشه که حتی ببینیش !!هیییییی           ...
30 ارديبهشت 1394